با اینکه فقط چند روز از یک سالگیت می گذره  اما خصلت های دختر یت را تند تند داری رو می کنی

چند روزه یاد گرفتی انگشتر طلا که دست یکی میبینی ازش بگیری بکنی تو انگشتت و دور بیای نشون همه بدی و ذوق کنی

منم میمیرم از خنده

انگشتر بزرگ تو اون انگشت کوچولو تو الهی مجبوری انگشتت را بالا بگیری که انگشتر نیافته از دستت

تا کلی با انگشتر فخر نی به همه هم دست بر دار نیستی

فقط انگشتر باید طلا باشه هاااا

چه زود دخترم داره دختری می کنه


هیچوقت حتی نمی تونستم این روز را تصور کنم

یک سالگی دخترم را

متینا من یک ساله شد

چقدر زود گذشت این یک سال

اون نوزاد کوچولو معصوم ارم حالا تبدیل شده به یک کودک شیطون خنده رو

هر روز یه کار جدید رو می کنه و من و مادر ضعف می کنیم واسش

خدایا شکرت

دقیق شب تولدش یاد گرفت ببوسه بهش می گم بابا را ببوس صورتش را میاره می چسبونه به صورتم و بعد بهم نگاه می کنه و می خنده

وای خدا مگه چیزی از این لذت بخش تر تو دنیا افریدی

از طرفی انقدر شیطون سدی که حد نداره از دست تو زندگی ما رفته تو ارتفاع 1 متر به بالا

همه چیز را می زاریم یه جایی که دستت نرسه همه شکستنی ها را از دستت دور میکنیم اخر یه چیز پیدا می کنی که بشی

اما همه این ها هم شیرینه

ولی دلم برای مامان می سوزه خدایش بهش سختی کاز تعلق می گیره

الان که دارم مینویسم تو رو بردند برای واکسن یک سالگی

واقعیتش من جرا نکردم بیام

نمی تونستم بیام و تو درد بکشی بعد من چه جوری تو چشم های تو نگاه کنم

منو ببخش اما مجبوریم

امروز تو وبلاگ برگشتم به نوشته های قبل چقدر خوب شد من این ها را نوشتم چقدر خودم لذت بردم

این اولین متنی بود که هنگام بدنیا اومدنت نوشتم

برای یاداوری

اخیش

 

بلاخره به نفس راحت کشیدم

الان ساعت 21:30 دیگر همه دارند از بیمارستان می رند

شما ساعت 18:43 به دنیا امدی

به دختر ناز با چشمان زیبا

دقایق نفس گیری واسع من و دردناک برای مادرت

بعد از نزدیک به 5 ساعت درد کشیدن مادرت شما با وزن 2/950 کیلوگرم به دنیا اومدی

اولین لحظه که دیدم آنقدر ناز و کوچک بودی که حتی جرات نکردم بهت دست بزنم آنقدر که ظریف و کوچک بودی

اولین عکس ظرفیت را هم با من و مامان گرفتی

پیش به سوی زندگی جدید 

متینا بابا به این دنیا خوش امدی


خدا را شکر زود خوب شدم هیچ چیز بدتر از قزنطینه نبود دلم واسه بقل کردن متینا پر می کشید می دونست نباید بیاد تو اتاق من دیگه خیلی دلش تنگ می شد صدام می زد که در را باز کن خودش با بیشترین فاصله از در ماسک زده وایمیساد یکم همو میدیدم بعد می گفت در را ببند برو عجب رسمیه این رسم زمونه خدا چه جوری ایت حجم محبت را یکدفعه وارد قلبت می کنه بگدریم باید کرونا را شکست بدیم به خاطر همه بچه های دنیا باید سر فرصت از شیرین کاری های متینا بنویسم وای خدا که چجوری شکر کنم این
اول اگه کم می نویسم بابا دو دلیل داره اول خیلی مشغول بورس شدم دوم سر کار کامپیوترم را گرفتن یه لب تاب دادن که کیبردش روش فارسی نیست یکم سختم شذه برسیم به اصل ماجرا شب ها تو پیش مامان می خوابی دقیقا تو بغلش اما یواش یواش وقتش رسیده که جدا بخوابی استارتش از دیشب خورد هنوز اتاقت را جدا نکردیم فعلا تخت را جدا کردیم دیشب که راحت کنار اومدی باش از بس او ماهی به خدا راستی الان حدود 13 حرف الفبا را قشنگ می شناسی وقتی می نویسیم فقط بدون همیشه به خاطر داشتنت خدا را
چند هفته ای دستم نمی رفت برای نوشتن نکه وقت نکنم حسش نبود نکه حتی یک ذره از عشقم برای نوشتن متینا کم شده باشه نه فقط دلم یکم گرفته بود که همه چیز خوب شد خدا را شکر متینا هم که دیگه نگو شیرین تر از عسل هر روز یه چیز جدید یه کار جدید تو خونه راه میره با دلیل و بی دلیل هی می گه بابا بابا منم عشق می کنم تا هم نگم جتنم بهش توجه نکنم بیخیال نمی شه گاهی از عمد هم بهم میگه مامان می ختده و فرار می کنه عشق خیوانات هست 24 ساعت دنبال پشه و مگس و پروانه هستیم بگیریم
خدا ستار العیوب هست بدون شک اما گاهی هم برملا کننده عیوب اونهم بهیک دلیل که قطعا نفع بنده تو اون خدایا حکمتت را شکر خدایا رحمتت را شکر متینا دیگه واقعا داره بزرگ میشه هر روز یه کار جدید می کنه که نشون میده داره از پیرامون درس میگیره بازی فکری زیاد حال نمی کنه بیشتر تحرک داره جدیدا دوست داره سه تایی کتار هم باشیم که خیلی جالب شده گاهی داریم تلوزیون میبینیم من رو یه کاناپه درلز کشیدم مامان زهرا یه کاناپه دیگه میاد دست منو میگیره میبره کنار مامانش خودش هم
کم پیدا شدم می دونم هستم میام اما نمی دونم چیزی نمیتونم بنویسم کار در شرایط کرونا بعد از یه تعطیلی بلند مدت کلا همه چیز عوض کرده و اینکه به شدت خودم را درگیر بورس کردم اما همه این ها باعث نمیشه متینا تو زندگی کم رنگ بشه دیگه شیطونی شده واسه خوذش بزرگ شده تقریبا همه حرف ها را می فهمه و حرف خودشم بمون می فهمونه پریروز سر کار بودم که مامان زهرا زنگ زد دلم ریخت اصولا زنگ نمی زنه بهم سر کار گفت طبق روال این چند وقت متینا را برده توی بالکن که غذا بهش بده یه تی
نمی دونم چم شده اصلا خوابم نمیره هیچ چیز خاصی هم نشده اما نتونستم بخوابم حتی یه لحظه در دوران قرنطینه وقت زیادی پیدا کردیم منو متینا به شیطونی کردن متینا علاقه زیادی به حرف زدن نشون نمی ده تقریبا تمام حرف های ما را می فهمه و منظورش را هم خودش به ما می رسانه اما حرف به ندرت در حدی حرف ها را می فهمه که بهش می گم برو گوشی من را بیار بزن تو شارژ دقیق می ره موبایل من را میاره نه مامانش را و سعی می کنه وصل کنه به شارژر علاقه وحشتناک به حیوانات داره ساعت ها را در
تقریبا 10 روز هست تو خوب هستم البته گاهی برای بیرون میرم یا طبقه پایین به پدر و مادر سر میزنم ولی خوب به اندازه کافی این قرنطینه رپ اعصاب هست تازه این آمار کرونا و وضعیت اقتصادی وووو همش فشار عصبی به ادم وارد می کنه تازه بماند از دعوا ها و بحث های توی خونه حرف هایی شنیدم که هیچوقت انتظار شنیدن اون را از یه آدم معتقد نداشتم کاش من آدم بهتری در گذشته بودم هر چیزی که امروز برداشت می کنیم حاصل کاشت گذشته ماست ولی خوب شاید این موضوع اضافه تر از حق من بود
سلام بلاخره بعد از فرار تققریبا 1.5 ساله از دست کرونا ما هم مبتلا شدیم درسته مسافرت می رفتیم بیرون می رفتیم اما واقعا رعایت می کردیم هم ماسک هم فاصله را اما نمی دونم چه ججوری و از چه کسی گرفتیم اول از همه من گرفتم سریع خودم را قرنطینه کردم اما مامان زهذا می گفت چیزیت نیست توهم زدی اما بعد جواب تست من مثبت شد بعد از چهار روز متینا گرفت خیلی خیلی خفیف در حد یک تب جزیی و فرداش مامان زهرا بیماری کوفتی بود خدا را شکر بازم خیلی سنگین نگرفتیم اما من به مدت ده روز

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

بورس اوراق بهادار تهران دانلود آهنگ جدید fun www.samavat.com آرتا الکتریک ناین مدیا | NINE MEDIA Pi-iran 1000400 انجام دادن سيتي اسكن و ام اراي